زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 10:43 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 62
نویسنده پیام
selena آفلاین

ناظر
ارسال‌ها : 19
عضویت: 1 /4 /1392
محل زندگی: deeply from hell
سن: 17
شناسه یاهو: deniz.black@yahoo.com
تشکرها : 4
تشکر شده : 3
دختری در تاریکی
اولا سلام به همگی این داستان رو خیلی وقت قبل فقط یه صفحه نوشتم

ازتون میخوام این داستان رو بخونید و نظراتون رو بهم بدید و بهم بگید که

به نظره شما این داستان ارزش ادامه دادن رو داره یا نه؟کلا بنقدین مرسی

به موهای طلایی مادرم که به خاطر بازتاب ظریف نور خورشید به رنگ

زیبایی در آمده است خیره میشوم و لبخند میزنم...مادرم با چشمان فیروزه

مانندش که نگرانی آشکاری از آنها میبارد به من خیره میشود

و می گوید:{موظب باش هیچ کاری نکنی، تا جایی که میتونی بعد از همه

چیز خواهرت را بردار و فرار کن و به پشت سرت نگاه نکن..قبیله ی نیل

آن طرفه رودخانه است ازت میخواهم به آن جا بروی و به آنها بگویی چه

بلایی سر مردممان آمده...میفهمی؟نه؟}

مادرم دستی به گونه های خیسم میکشد و با صدای محکمی اسمم را صدا

میزند:آیلا ازت میخواهم که فرار کنی بیا این را هم ببر...

او تبری با دسته ی طلایی رنگ را به دستم میدهد و دوباره همان زن خشن

قبیله میشود و برای آخرین بار حرف هایش را تکرار میکند وبا استوارترین

صدای ممکن میگوید:آیلا،خواهرت را هم با خود ببر. لنا بیا این جا...

دختری قد کوتاه با موهای سیاه لخت و چشمانی سیاه رنگ و گردشده

به طرفه ما می آید.او لبخندی میزند وبه لنا می گوید:لنا ازت میخواهم که با

خواهرت به طرفه قبیله ی نیل بروی....

لنا از مادرم می پرسد:ماما پس تو چی؟

مادرم لنا را بغل می کند و من میشنوم که به گوشش میگویدـ من به دنبالتان

خواهم آمد...

او برای آخرین بار به ما خیره نگاه میکند و با حرکتی سریع موهایش را جمع

میکند و برمی گردد تا برود...از دستان زیبا و ظریفش میگیرم و برای

اولین و آخرین بار میگویم:قوی باش ماما

او با حرارت می گوید:این را به خودت بگو

و بعد درپوش روی سر ما می بندد و ما به درون تاریکی می خزیم ومن

صدایی را میشنوم صدای تقلای مادرم را ...مردی وارد میشود واز موهای

مادرم میگیرد و او را کشان کشان بیرون می برد...میخواهم بیرون بروم که

لنا گریه میکند ومن مجبورا او را با تمام وجود بغل می کنم وبرای مادرم

قوی ترین زن قبیله زیر لب دعایی میخوانم.....صدای شلیک گلوله از بیرون

به گوش میرسد و بعد زنی جیغ میکشد وصدای خشن ولی مادرانه اش برای

همیشه به پایان میرسد

قطرات درشت اشک از چشمانم سرازیر می شود ماما قوی ترین زن قبیله

به دست دشمن به قتل رسیده است.....

بچه ها مطمئن نیستم این داستان چطوریه.از جایی که همتون نویسنده های

قابلی هستین به نظراتون احتیاج دارم بازم مرسی


دوشنبه 03 تیر 1392 - 23:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
tina76 آفلاین


بهترین ایده
ارسال‌ها : 12
عضویت: 3 /4 /1392
محل زندگی: جایی که همه سرد و بی روح اند...
سن: 16
شناسه یاهو: tina.tmna@yahoo.com
تشکرها : 1
تشکر شده : 2
پاسخ : 3 RE دختری در تاریکی
اول اینکه خیلی خوب بود.
از تشبیهات خوبی استفاده میکنی اما بهتره که توی انتخاب کلمات بیشتر دقت کنی تا داستان جذابتر بشه.
خیلی دیگه داستان کوتاه بود!یکم بیشتر مینوشتی.مثلا اینکه به قبیله ی نیل میرسه رو توضیح میدادی.اینطوری سختی های تو راه رو هم به تصویر میکشدی و قشنگترش میکردی.
مردی وارد میشود واز موهای
مادرم میگیرد و او را کشان کشان بیرون می برد


اینجا یه کوچولو فضاسازیت ایراد داره. از کجا بیرون میبره؟ مگه مادرش بیرون نیست و درپوش رو روس سر ایلا نذاشت؟بهتره بنویسی (مردی موهای مادرم را وحشیانه میگیرد و بی توجه بی تقلای مادرم او را با خود میکشد...) یه همچین چیزی.
قوی ترین زن قبیله رو خیلی جاها تکرار کردی اگه فقط توی جمله ی اخر باشه بهتره.

به موهای طلایی مادرم که به خاطر بازتاب ظریف نور خورشید به رنگ
زیبایی در آمده است خیره میشوم و لبخند میزنم...مادرم با چشمان فیروزه
مانندش که نگرانی آشکاری از آنها میبارد به من خیره میشود


این تیکه واقعا عالیه و به عنوان شروع خیلی قشنگ از اب دراومده .

واقعا تو تشبیه مهارت داری.سعی کن تقویتش کنی اینطوری عالی میشه.موفق باشی
TaMaNnA

امضای کاربر : کله ی بریده ی گرگ میتونه گاز بگیره...



سه شنبه 04 تیر 1392 - 14:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از tina76 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: selena /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :